ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

می نویسم آنجا که نه محرمی بخواندم، نه نامحرمی شناسدم
ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

می نویسم آنجا که نه محرمی بخواندم، نه نامحرمی شناسدم

3

غروب روز آخر سال تنها در صورتی میتونست نظرم رو جلب کنه که آخرین غروب زندگیم میبود یا حداقل آخرین غروبم توی ایران. بی نهایت فرسوده ام. اضطراب زمینگیرم کرده و هنوز نمیدونم که رفتنی ام یا نه.

2

از شدت عصبانیت به انفجار میرسم و آماده م که ترک کنم همه چیز رو و همه کس رو. آماده ام که ببرم از تمام زندگی خودم و به دورترین نقطه ی ممکن برم. توانایی م در حذف آدم ها از زندگیم، داره به حد اعلای خودش میرسه و خوشحالم. خوشحالم که جایی که میخوام برم دورترین نقطه به خونه هست. فقط پنج ماه. کافیه پنج ماه دیگه دووم بیارم. میگذره...


1

ناآرامی گنگی درونم جوانه زده...جایی، کوهی، چاهی نیازم بود تا فریاد بزنم. نه آشکارا که بشنوندم نه آنچنان در خفا که هیچکسم نخواند. دست به دامان نوستالژی، به دنیای فراموش شده بازمیگردم...

در من گفتنهایی هست نه آنچنان ارزشمند که بگویم نه آنچنان بی گوهر که خاموش بمانم!

اضطرابی، نیازی، میلی هست.