ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

می نویسم آنجا که نه محرمی بخواندم، نه نامحرمی شناسدم
ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

می نویسم آنجا که نه محرمی بخواندم، نه نامحرمی شناسدم

48

همون روز تصمیم گرفتم ایمیل بزنم به هلث سرویس دانشگاه وقت مشاوره بگیرم.

قبلا دو بار دیگه ازین تک جلسه ای ها گرفتم ولی کمکی نکرده. صرفا حالت درد و دل داره. منتها به جای هرکسی، با کسی درد و دل میکنی که بلده چجوری گوش بده. همین!

ولی من واقعا دلم میخواد حالم خوب باشه! دلم میخواد بدونم چیکار دارم میکنم!

دلم میخواد حس نرمال بودن داشته باشم!

تا ببینیم این یکی چه بشود!

47

شک ندارم که افسردگی حادی دارم... 
آیا باید کمک بگیرم؟ - قطعا بله!

آیا کمک میگیرم؟ - قطعا خیر!



نمیدونم باز هم مثل تمام سالهای زندگیم میتونم بزنم توی سرش و بندازمش عقب یا نه...میتونم که در رو روش ببندم و دوباره ادامه بدم یا نه!

به یک هیجان، یک انگیزه ی ناگهانی نیاز هست...ولی واقعیت اینه که امنیت و ثبات اینجا همچین انگیزه ی ناگهانی بهم نخواهد داد...

زمانی توی زندگیم خواهد بود که حالم خوب باشه؟!


ایمیل بزنم به ولنس سنتر دانشگاه؟! - نمیدونم....شایدم الان که رو جوم ایمیل زدم...

46

اگر منظم کردن ذهن میتونست همیشه با سابیدن و آب کشیدن گوشه های خونه هم ارز باشه غمی نبود!

ولی اینبار بهای منظم کردن ذهنم یه چیزی نردیک وایتکس کشیدن کل دنیاست!

45

تقریبا به رادیو مرز معتاد شدم. کاش اپیزودهای بیشتری ازش ریلیس شده بود. 

الان دارم اپیزود بچه های طلاق" رو گوش میدم و تک به تک جملاتی که تا به حال شنیدم و آزارم داده داره توی ذهنم مرور میشه!

یکی از مضاحبه شونده ها حرف خوبی زد: "تو به عنوان یه بچه ی طلاق باید چندین برابر بقیه سلامت همه چی داشته باشی تا مردم نیان بگن آخی چون پدر/مادر نداشته اینجوری شده!"

---

از بین تمام حرفهایی که به عمرم شنیدم حرفهای آدمهای نزدیکتر هنوز هم مثل خنجر توی قلب منه!