ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

می نویسم آنجا که نه محرمی بخواندم، نه نامحرمی شناسدم
ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

می نویسم آنجا که نه محرمی بخواندم، نه نامحرمی شناسدم

44

امروز هم حس خوبی به خودم دارم. 

دیشب امیر سردرد داشت. اومدم توی اتاق ماساژش بدم یه کم. ولی حالش بهتر نشد و مطابق معمول من توی معذوریت تو نیمه تاریکی اتاق موندگار شدم. قشنگ یه حمله ی پنیک اومد سراغم. 

من آدم فداکاری، آدم از خودم گذشتن برای پیری یا بیماری کسی نیستم!

وقتی ناچار میشم که توی اتاق تاریک و ساکت با بوی ویکس بشینم، همون نفس تنگی سراغم میاد که موقع نماز ظهر رو خوندن به سراغم میومد. اجبار چرک!

برای منی که توی تاریکی همه ی چراغای خونه رو روشن میکنم و در هر حای همه ی پرده ها و پنجره ها رو باز میگذارم مثل زندانی شدن میمونه!

خلاصه یه کم غر زدم و از خونه زدم بیرون. اولاش رسما نفسم درنمیومد! تا کم کم با راه رفتن و نفس عمیق و با خودم صحبت کردن یه کم آروم شدم. نمیخواستم بلافاصله برگردم خونه ولی بیرون هم یخ بود! یه سرکی به تیم هورتون و سکند کاپ زدم که خدا رو شکر مثل همیشه بسته بودن! هفت و نیم عصر! 
البته ته دلم دوست داشتم برم یه درینک بخورم که آروم شم ولی چون دیگه یه کم آروم شده بودم و شب وسط هفته هم بود سعی میکردم اجتناب کنم. به هرحال! بسته بودن کافه ها بهانه ی خوبی دستم داد و خودمو رسوندم به یکی از بارهای استفن. یه موهیتو زدم به بدن و حالم جا اومد. حس تنهایی بیرون رفتن و تنهایی درنک کردن و تنهایی توی بار نشستن برام آرامش بخش بود. برای منی که بلد نیستم سهم تنهایی م رو از زندگی بگیرم این لجظات خیلی خوشاینده!

امروزم دانشگاه رفتن رو باز زدم زمین و نشستم به از خونه کار کردن. رفتم فرنچ وانیلا-کافی بعداز نهارمو گرفتم و اومدم. 

اونقدر حس خوبی داشتم که دلم میخواست ثبتش کنم. روزایی که حس خوبی به خودم دارم خیلی پیش نمیاد!


43

روزهای زیادی پیش نمیاد که این اندازه نسبت به خودم حس خوبی داشته باشم. از سر صبح عملکردم کاملا متوسط بوده. ولی همین متوسط ولی همه چی سر جاش، حالمو جا آورده. 
ساعت نسبتا مناسبی از خواب بیدار شدم- قبل از 9-. خیلی متوسط در حد گرم کردن و بازو ورزش کردم. نسبتا سریع آماده شدم و از خونه زدیم بیرون. یه صبحانه ی خوب تو تیم خوردم - فرنچ وانیلا هف کافی امروزم خیلی رضایت بخش بوده-. بدون دردسر رسیدم دانشگاه. بدون دردسر ساختن سلوشن و وزن کردن رفتم تو کار دیوایس - صدقه سر تنبلی دیروزم که سلوشن و سابستریت رو حاضر کردم  ولی سختم بود دیروقت بمونم واسه ادامه ی کار-. ناهار خوشمزه ای خوردم - صدقه سر همت دیشبم- و در نهایت هنوز ساعت چهار نشده و کلی وقت دارم برای ادامه ی کارهام.

 یادم رفت...حین کست فیلم ها دو سه اپیزود از all ears English گوش دادم و یک اپیروز هم از رایدیو مرز که راجع به رقص بود. برای منی که تا 22-23 سالگی رقص به نظرم یه سری حرکات مسخره بود ولی تو 28 سالگی اونقدر رقصیدن رو دوست داشتم و اعتماد به نفس پیدا کرده بودم که با گروه برم برای اجرا، خیلی جذاب بود!

یه جورایی حرفای کسایی که رقص دوست نداشتن شبیه من 21 ساله بود. حس موافق داشتن رو دوست داشتم. 

اپیزودهای انگلیسی هم فقط یکیش یادمه که راجع به تکنیک شدویینگ بود و به نظرم خیلیییی کمک کننده ست. از من که گذشته اجراش. یعنی خیلی برام اسنشال نیست اتجامش. ولی مطمینم رو کسایی که تازه شروع کردن به انگلیسی یاد گرفتن تأثیر بیشتری میتونه داشته باشه. 
آخرش مغلوب بازی این ریویورهای آمازون شدم. حرص داشتن چیز میز اضافی که لازمشون ندارم لذا حاضر نیستم پولی هم واسش پرداخت کنم آخر غلبه کرد!

--- و در آخر! امروز از شدت متوسطی خیلی خوبه!
* نوشته شده از کسی که اونقدر روزای بیخود و بیثمر داشته که متوسط براش دستاوردی به حساب میاد!


42

یه جورایی هر باری که میخوام از حال و احوالم بنویسم با 'نمیدونم' شروع میشه.  

الان هم نمیدونم.  نمیدونم که افسرده هستم یا نیستم.  نمیدونم که انگیزه دارم یا ادای انگیزه داشتن رو درمیارم.  نمیدونم که دووم میارم یا نه.  

ولی دارم تلاش میکنم. 

تلاش میکنم منظم بشم.  تلاش میکنم که تلاش کنم! 

امروز ششمین روزی بود که ورزش کردم بعد از ماهها استاپ.  سه یا چهارمین روزی بود که اینستا رو پاک کردم.  هرچند به طرز احمقانه ای چسبیدم به توییتر. اونم چند روز دیگه شاید پاک کنم. 

اولش باید یه سرگرمی مفیدتر با گوشی پیدا کنم. مثل لغت خوندن.  

کارهای زیادی دارم مثل همیشه ...ولی آرزو کم دارم!  نمیدونم از منتهای زندگیم چی میخوام! 

چی میخوام؟!