ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

می نویسم آنجا که نه محرمی بخواندم، نه نامحرمی شناسدم
ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

ز غوغای جهان فارغ، در خفا منم

می نویسم آنجا که نه محرمی بخواندم، نه نامحرمی شناسدم

12

اون درد رو حس نمیکنم. اما به هیچ وجه فراموشش نکردم. دردی رو که تمام وجودم رو فرا میگرفت و قلبم رو به لرزه درمیاورد. شاید همین فراموش نکردن درد و ترس از دوباره بازگشتنش باعث متوسطی حس و حال میشود. عشق و دوست داشتن زیاد یا نفرت و ناراحتی آنچنانی به قلبم راهی ندارد. 

من درد را میان درختان بهار زده ی کنار رود، با صدای فرامرز در خاطر دارم. من از احساس روییده در اعماق وحشت دارم. سنگ خارایی سد راهش میکنم. 

و تا چه اندازه شنیدن عمیق دوست نشدن کانادایی ها خرسندم میکند...

1

ناآرامی گنگی درونم جوانه زده...جایی، کوهی، چاهی نیازم بود تا فریاد بزنم. نه آشکارا که بشنوندم نه آنچنان در خفا که هیچکسم نخواند. دست به دامان نوستالژی، به دنیای فراموش شده بازمیگردم...

در من گفتنهایی هست نه آنچنان ارزشمند که بگویم نه آنچنان بی گوهر که خاموش بمانم!

اضطرابی، نیازی، میلی هست.